علی رضا :: شنبه 85/7/29 ساعت 11:5 عصر
می گفت عا شقم، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم... او رفت و تنها ماند ....زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد... از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از
می گفت عا شقم، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم... او رفت و تنها
ماند ....زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد... از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از
عشق بگو....گفت:عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!گفت: عشق آسو دگیست, خیال
است... خیالی خوش...گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....گفت:خواستن و گرفتن و
برای خود کردن است....گفت: عشق ساده ست ، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از
عشقهای زود....گفت: عشق دروغی بیش نیست!!!
اما نمیدونه که....
نوشته های دیگران()
از غمت ای نازنینعشق مندلم تنگه برات.......ناز چشمات[عناوین آرشیوشده]
مرداد ماه 1385شهریور ماه 1385مهر ماه 1385آبان ماه 1385آذر ماه 1385دیماه 1385بهمن ماه 1385اسفند ماه 1385فروردین ماه1386خردادماه 1386تیرماه 1386مرداد ماه 1386بهار 1387زمستان 1386پاییز 1386تابستان 1386
یــــاهـو